معنی عزت و احترام

حل جدول

لغت نامه دهخدا

احترام

احترام. [اِ ت ِ] (ع مص) حرمت داشتن. (زوزنی) (منتهی الارب) (تاج المصادر). بزرگ داشتن. بزرگ داشت. پاس. توقیر. حرمت: او را به اکرام و احترام تمام به هرات آوردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). پدر او را از هرات بحضرت آوردند و بنظر احترام ملاحظه فرمودند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
- احترام کردن، حرمت کردن. توقیر. بزرگ داشتن:
مخالف چو از شعبگی (؟) یافت نام
چو اهل حجازش کنند احترام.
ملاطغرا.


عزت

عزت. [ع ِزْ زَ] (ع اِمص) عظمت و بزرگواری و ارجمندی و ارج و سرافرازی. (ناظم الاطباء). ارجمندی. (المصادر زوزنی). کرامت. (زمخشری). بزرگی. عزه.رجوع به عزه شود: عزت این خاندان بزرگ سلطان محمود را نگاه باید کرد. (تاریخ بیهقی ص 392).
آن را که چاربالش عزت میسر است
گو پنج نوبه زن که شه هفت کشور است.
اخسیکتی.
ستاره گفت منم پیک عزت از در او
از آن بمشرق و مغرب همیشه سیارم.
خاقانی.
وحدت من داده ز دولت خبر
عزلت من کرده بعزت ضمان.
خاقانی.
از سراین کلاه عزت رفت
«سر دریغا» کلاه میگوید.
خاقانی.
امیر نصر عزت و مکنت را به وراثت از پدر بزرگوار دریافت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 447). بناء عزت منقوض و لواء مجدت مخفوض. (ترجمه ٔتاریخ یمینی ص 444). شخص عزت و غلا زیر قرضه ٔ وحشت وبلا یگانه و تنها فروشد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 452).
خداوندا بدان تشریف و عزت
که دادی انبیا و اولیا را.
سعدی.
شاهد آنجا که رود حرمت و عزت بیند.
سعدی.
گفتا به عزت عظیم و صحبت قدیم دم برنیارم. (سعدی).
عزت اندر عزلت آمد ای فلان
تو چه جوئی زاختلاط این و آن.
شیخ بهائی.
گر تو خواهی عزت دنیا و دین
عزلتی از مردم دنیا گزین.
شیخ بهائی.
- امثال:
عزت ز قناعت است و خواری ز طمع
با عزت خود بساز و خواری مطلب.
؟ (از جامع التمثیل).
عزت هر کس به دست آن کس است.
؟ (از امثال و حکم دهخدا).
- بی عزتی، بی اعتباری. نامعززی.
- || بی احترامی:
چو بی عزتی پیشه کرد آن حرون
شدند آن عزیزان خراب اندرون.
سعدی.
- بی عزتی نمودن، بی احترامی کردن. نگاه نداشتن عزت کسی: ملوک آنطرف قدر چنان بزرگوار ندانسته و بی عزتی نمودند. (گلستان).
- عزت آثار، صاحب علامات افتخار و شرف. (ناظم الاطباء).
- عزت تپان کردن، عزت چپان کردن، به مزاح، بسیار اعزاز و اکرام کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- عزت خواه، دوست و رفیق و مصاحب. (ناظم الاطباء).
- || پیرو و بسته به جلال دیگری. (ناظم الاطباء).
- عزت طلب، آنکه خواهان ارج و قدر است. جاه طلب. مقام دوست. (فرهنگ فارسی معین).
- عزت طلبی، حالت و کیفیت عزت طلب. (فرهنگ فارسی معین).
- عزت قرار، مشهور و باجلال، و آن را غالباً در القاب شاهان بکار برند. (از ناظم الاطباء).
- عزت موفور، مجلل و باجلال و محترم. (ناظم الاطباء).
- عزت نشان، با آثار بزرگواری و بزرگی: عالیشان عزت نشان.
- عزت نفس، مناعت. شرافت. (فرهنگ فارسی معین). استکبار. مناعت طبع. عالیجنابی: و فایده در تعلم حرمت ذات و عزت نفس است. (کلیله و دمنه).
در قناعت که تو را دست رس است
گر همه عزت نفس است بس است.
جامی.
گر تو خواهی عزت نفس ای فلان
رو نهان شو چون پری از مردمان.
شیخ بهائی.
- عزت و اعتبار داشتن، به اصطلاح فارسیان، پشم در کلاه داشتن، بدین قیاس پشم در کلاهش نیست و پشم در کلاه ندارد نیز کنایه از آن است که بغایت مفلس و بی نواست. وقع نهادن و وقر نهادن. پیش کسی ریش داشتن. (آنندراج از مجموعه ٔ مترادفات).
- عزت همراه، که ملازم عزت باشد. خداوند عزت: عالیجاه عزت همراه.
|| کمیابی. (ناظم الاطباء). بی همتائی. (مهذب الاسماء). دیریابی. دشواریابی. ندرت. شذوذ. || حمیت جاهلیت. (مهذب الاسماء). || (اِخ) از نامهای باری تعالی: پیوسته در رعایت بندگان حضرت عزت عز شأنه ناقص الغایه سعی فرموده اند. (سندبادنامه ص 74).
ثنای حضرت عزت نمیتوانم گفت
که ره نمیبرد آنجا قیاس و وهم و خیال.
سعدی.
از حضرت عزت جلت قدرته درخواهیم. (انیس الطالبین ص 118).


بی عزت

بی عزت. [ع ِزْ زَ] (ص مرکب) (از: بی + عزت) ذلیل و خوار. (ناظم الاطباء). بی احترام. و رجوع به عزت شود.

فارسی به عربی

احترام

احترام، اعتبار، تحیه، تقدیر، شرف، وقر

عربی به فارسی

احترام

قدر , اعتبار , اقدام , رعایت ارزش , نظر , شهرت , ارجمندشمردن , لا یق دانستن , محترم شمردم , رابطه , نسبت , رجوع , مراجعه , احترام , ملا حظه , احترام گذاشتن به , محترم داشتن , بزرگداشت , بزرگداشتن

مترادف و متضاد زبان فارسی

احترام

آبرو، اعتبار، اعزاز، اکرام، بزرگداشت، پاس، تجلیل، تعظیم، تکریم، توقیر، حرمت، رعایت، عز، عزت، کرنش،
(متضاد) احتقار، خوارداشت


عزت

آبرو، احترام، ارجمندی، بزرگی، حرمت، شرف، عز، ناموس،
(متضاد) ذلت

نام های ایرانی

عزت

دخترانه و پسرانه، گرامی و عزیز بودن، سربلندی و ارجمندی، احترام، بزرگداشت، تکریم

فرهنگ عمید

عزت

[مقابلِ ذلّت] عزیز شدن، گرامی شدن، ارجمند شدن،
ارجمندی، احترام،
(اسم) [قدیمی، مجاز] خداوند،


احترام

رفتاری که نشان‌دهندۀ بزرگداشت و گرامی داشتن کسی است،
حرمت داشتن، گرامی بودن،
* احترامات فائقه: احترامات بیشتر و بهتر. δ معمولاً در ذیل نامه‌ها نوشته می‌شود،

فرهنگ فارسی آزاد

احترام

اِحْترام، شدت یافتن، (از عضب) شعله ور شدن، تند و پُر حرارت گشتن.
َ

فرهنگ فارسی هوشیار

احترام گذاشتن

(مصدر) احترام کردن بر چیزی یا کسی به چیزی یا کسی عزت نهادن چیزی یا کسی را بزرگ داشتن، سم نظامی دادن.

فرهنگ معین

احترام

(مص م.) حرمت گذاشتن، بزرگ داشتن، (اِمص.) حرمت، بزرگداشت. [خوانش: (اِ تِ) [ع.]]

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

احترام

پاس، ارج، سنایش، بزرگداری، بزرگداشت، شکوهیدن، آزرمیدن

معادل ابجد

عزت و احترام

1133

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری